یک ساعتی جلوی خانه این پا و آن پا کرد ، لامپ اتاق که خاموش شد کلید را به آرامی توی قفل چرخاند و بدون درآوردن لباس هایش به زیر پتو رفت.
پ ن : سخت است پدر باشی ، یلدا باشد ، هندوانه نباشد.
تنها که می شد ، دلش که می گرفت ، می آمد توی کوچه جلوی در خانه ، روی زمین می نشست . دستهایش را روی زانوهایش قلاب می کرد و کوچه را با همه آمد و شدهایش نگاه می کرد.
امروز ظهر بیدار که می شوم ، در خوابگاه خالی ، توی راهرو ، پشت در اتاق ، تکیه می دهم به دیوار و دستهایم را به زانوهایم گره می زنم ، و به دوردست ، جایی که گیسوان طلایی آفتاب به پهنای پنجره ، بر شانه های سرد زمین شره می کنند ، خیره می شوم و در غمگنانه ترین اعتراف زندگی به این واقعیت می اندیشم که بی شک ، ثواب بودن با او در آن عصر بهاری ، توی کوچه ، و قلاب کردن دستان روی زانو ، و نگاه کردن با او به کوچه با همه آمد و شدهایش ، به او و بودن او ، از رفتن به مسجد و خواندن نماز جماعت در آن عصر بهاری بیشتر بود. شاید آن روز سه شنبه بود.
بناست بر روی دانشجویان تئاتر دانشکده سینما و تئاتر تحقیقی صورت دهیم برای دانستن این نکته که تئاتر چیست و تئاتری کیست ؛ خوشبختانه تا به اینجای کار بسیار خوب پیشرفته و در این مدت پروپوزال کار نوشته شده است و انتظار می رود با تلاشهای زاید الوصف ما این تحقیق همراه با پایان نامه دوره کارشناسی ارائه گردد. برای دیدن این پروپوزال به ادامه مطلب بروید و حظ بی حد ببرید باشد که همگی رستگار شویم.
این پست صرفا برای خالی نبودن عریضه عرضه می شود اما چندان هم خالی از لطف نیست...
ادامه مطلب ...
توی زندگی حواسش همیشه به دوتا چیز خوب جمع بود ؛ کفش هاش و النگوهاش
کفش ها را در مراسم هفتمش دیدم که پای بچه ها این ور و آن ور می رفتند ، النگوها را هم نشد از دستش در بیاورند ؛ توی بیمارستان چیدند.